خودباورى در اسارت |
در حيات سياسى و اجتماعى ايران مقاطعى وجود دارد كه به مثابه يك عصر و در ازاى چند دهه بر اين مرز و بوم تأثير گذاشته و به عنوان يك مقطع تاريخ ساز عمل كرده است. |
![]() به واقع آنچه به تاريخ معنا مىدهد نه تكرار مكرر حوادث، تجربيات و روز مرگىها بلكه وقايع اتفاقيه و منحصر به فردى است كه خبر از پايان و آغاز ديگرى مىدهند.بر همين سياق واژه «اسارت» و «اسير» در فرهنگ دينى و سياسى نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران مجزاى از ساير فرهنگها تعريف مىشود و بار معنايى خاص خود را دارد. در فرهنگ ما واژه «اسير» تمام مؤلفههايى كه حيات طيّبه يك انسان را آشكار مىسازد، معنا مىشود. به عبارت ديگر اسارت و اسير نه فقط يك واژهى مصطلح و متعارف، بلكه مفهوم تام و گل واژهاى است كه عمق و ژرفاى وجودى هر انسان آزاده آن را معنا مىبخشد و مفاهم زيبايى چون صبر و تعهد در حصار خصم را تعريف میكند.اسارت يعنى تمثيل عينى از حقايق و واقعيتها كه تنها انسانهاى آفريده شده بر سرشت توحيدى و تربيت يافتگان آيين آزادگى بر آن واقفند. اسرايى كه به حق، پير طريقتشان و مرشد و امام الاحرارشان در وصف آنان فرمود. «اسرا در چنگال دژخيمان خود سرود آزاديند و احرار جهان آنان را زمزمه مىكنند» آزادگانى كه با پوست و گوشت و استخوان خويش اسارت را با تمام ويژگىهاى ذاتى آن لمس كردند و با علم اليقين از گذر شهود عينى به حق اليقين رسيده و آن را معنايى ديگر بخشيدند.اسارت در فرهنگ دينى و سياسى ما، يعنى مقاومت، پايدارى، تحمل، خويشتندارى، شوق، شور و شعور و پويايى و در يك كلام؛ اسارت يعنى ادامه اداى تكليف در محبس دشمن دون. يكى از عوامل بسيار مهم كه اسرا را از تكلّف و رنجهاى ذاتى در اسارت رهايى مىداد اميد و توكل به خداوند متعال بود.به عبارت ديگر طبيعت فضاى اسارت، نااميدى، خمودگى، جمود، سرخوردگى و تسليم در برابر شدايد و سختىها است؛ اما اسراى ايرانى كه با انگيزه دفاع از دين، شرف و استقلال نظام نوپاى ج.ا. ايران و حمايت از منويات و آرمانهاى حضرت امام خمينى (ره) به اسارت درآمده بودند، اسارت را معنايى تازه بخشيدند. اسرايى كه با كمترين امكانات معيشتى و محدوديتهاى بىحد و حصر دشمن و نيز با بكارگيرى بدترين ابزار و وسايل براى اذيت و آزار آنان اميدشان را از دست نداده و همواره توكلشان به خداوند رحمان و رحيم بود. «و من يتوكل على اللَّه فهو حسبه». اما بعد از توكل و عبوديت خالق متعال و تلذّذ معنوى كم نظير كه وصف آن مشكل و زبان قاصر از بيان آن است، ورزش عامل بسيار مهمى در جهت حفظ و سلامتى روحى و قواى جسمانى آن عزيزان بود كه كمترين آثار و مآثر آن خلق رنگ اميد به زندگى و ادامه حيات در آن غربتكده بود، و به پرستوهاى عاشق نويد پيروزى و بازگشتن میداد.آرى؛ ورزش كردن در آن محيط بدون هيچ وسيلهاى تنها ذى وجودى بود كه از يك سو به اسيران تحرك و نشاط و انگيزه مىبخشيد و از سويى ديگر مقاصد و مطامع دشمن بعثى را كه با مساعى خويش جز به اضمحلال و نابودى آنان نمىانديشيد، خنثى مىنمود. ورزش در اسارت نزد آن رادمردان و گنجينههاى سترگ تاريخ انقلاب اسلامى نه تنها يك ضرورت بلكه بر قامت يلدايىشان لباس تكليف پوشانده بود و به اين باور رسيده بودند كه تنها چيزى كه مىتواند در آن محيط آنان را از تلاطمات روحى و نااميدى مهار سازد همانا ورزش و فعاليتهاى جسمانى است و به قول مشهور «عقل سالم در بدن سالم است». ورزش مداوم و مستمر با محدوديتهاى خاص آن باعث افزايش اتكا به نفس در بين بچهها شده بود و اين جمله معروف شهيد مظلوم آيت اللَّه سيد محمد حسين بهشتى (ره) كه «اتكا به نفس بعد از توكل به خداوند معجزه مىآفريند» در آن محيط به منصه ظهور رسيد و عينيت يافت و شايد بتوان گفت كه كمترين معجزه آن مقاومت و ايستادگى در برابر گفتارهاى بعثى بود. معمولاً كسى كه در محيطى غير از اسارت و در فضاى آزاد تصميم به انجام مستمر ورزش مىگيرد با خود فكر مىكند و برنامه مىريزد كه به چه ابزار و لوازمى جهت تداوم ورزش نيازمند است. به عنوان مثال چه نوع لباسى را تهيه كند كه متناسب با نوع ورزشى باشد كه انتخاب كرده، و يا از چه نوع مواد غذايى استفاده كند كه ضريب توان و استقامتش را به هنگام ورزش افزايش دهد و ...اما در اسارت اختيار با اجبار تعريف مىشد. بدين معنا كه ورزش كردن يك امر شخصى و داوطلبانه، اما در داشتن امكانات رفاهى و متنوع اختيارى وجود نداشت و سهم همه مساوى و يكسان بود. روزى سيزده قاشق سهميه آش لپهى بىخاصيت براى صبحانه، دو ليوان چاى جوشيده در ديگهاى بزرگ آشپزى در طول روز، يك ليوان آب خورى برنج پخته همراه با گوشتهاى يخزدهى تاريخ مصرف گذشته (كه گاهى اوقات تاريخ مصرف آن به چند سال گذشته مىرسيد) به عنوان سهميه ناهار، سالى يك جفت كفش كتانى كه اغلب به دليل سيمانى بودن كف زمين و داخل آسايشگاهها و استفاده در كارهاى مختلف از جمله ورزش در عرض چند ماه مستهلك شده و با وصله و پينه مكرر مجدداً استفاده مىشد، سالى يك دست البسه زير مانند زيرپوش و شورت و جوراب (زيرپوش و شورت نيز به دليل گرماى زياد، استفاده مكرر و عدم وجود بهداشت و جوراب نيز به خاطر سيمانى بودن زمين آسايشگاه خيلى زود مستعمل و مستهلك مىگرديد. البته غالباً بچهها براى استفاده بيشتر از جوراب، كف آن را با پارچههاى دور ريخته شده چند لايه مىكردند.) يك دست لباس مخصوص اسيران با آرم P.W يك پالتو نظامى مندرس كه هر سال با شروع فصل سرما به امانت داده مىشد، فقدان امكانات بهداشتى و نبود آب گرم مناسب جهت استحمام و شستشوى البسه كه بعضاً بچهها به مريضىهايى مثل گال، اسهال خونى، سياه سرفه، ورم روده و معده، خارش غيرطبيعى، اگزما و حساسيتهاى پوستى، كچلى، سردرد، سرگيجه، پادرد، كمردرد دچار مىشدند. تعدادى از دوستان نيز علائم سرطان در آنها ديده شد كه بعضاً به شهادت آنها انجاميد. مضاف بر اين محدوديتها، سياست دشمن در برخورد با امر ورزش كاملاً خصمانه بود. ورزشهاى داخل آسايشگاه شامل ورزشهاى رزمى، كشتى، بوكس و جودو بود كه كاملاً از طرف بعثيون ممنوع و در صورت ارتكاب جرم و شناسايى مجرم كه غالباً شامل مربيان بود به اشدّ مجازات محكوم مىشد!! و ورزششهاى بيرون از آسايشگاه كه در حياط اردوگاه انجام مىگرفت مانند فوتبال، واليبال، بستكبال و ... آزاد بود امإ؛0ّّ به دست آوردن وسايل آن بسيار دشوار. به طور كلى آنان با ورزش اسرا مخالف بودند و به بهانههاى واهى محدوديتهاى فيزيكى، زمانى و مكانى ايجاد مىكردند و بعضاً به خاطر ورزش كردن بچهها به باد كتك گرفته مىشدند و گاهى به خاطر هتاكى سربازان بعثى و مقاومت بچهها در برابر اينگونه زورگويىها به سلولهاى انفرادى مىافتادند اما با تمام اين اوصاف هيچ چيز مانع از ورزش كردن اسيران نمىشد، حتى در سلول انفرادى، و يا اگر به طور موقت ورزش ممنوع اعلام مىگرديد بچهها با گذاشتن نگهبان به ورزش ادامه مىدادند. اين روحيهى اصرار در انجاخم ورزش، سلامتى و نشاط را بر فضاى اردوگاه حاكم كرده بود. اما مربيان ورزش: نمىدانم از مربى كشتى شهيد حمد اللَّه دكامى زان بگويم كه هم مربى بود و هم مدرس و مفسر قرآن و نهجالبلاغه. او آيينه تمام نماى اخلاق اسلامى و مظهر صبر و شجاعت در مقابل دشمن بود، يا از عباس طاها كه مربى جودو بود و روزى چند كلاس را بدون هيچ وسيلهاى به جز وسايل دستساز كه بايد از چشم دشمن پنهان مىماند، اداره مىكرد و بدون داشتن قوت لايموت براى آموزش شاگردانش روزى چند ده بار در تمرين و مبارزه خود را با كمر روى زمين سيمانى كف آسايشگاه مىكوبيد. بعدها به خاطر اين كار چشمهايش دچار زخم قرنيه شد. روزى از او خواستم كه ديگر ادامه ندهد. اما او فقط يك جواب داشت. "تا آخرين سوسوى چشمانم آموزشها را رها نخواهم كرد" در حال حاضر آن جوان مرد كجاست، نمىدانم، قطعاً فراموش نشده، اما ناپيداست. يا از همكار زبردست و خوش استعداد او جليل عابدى جو بگيريم كه توانست در عرض مدت كوتاهى خود به مقام استادى برسد. او اهل شيراز بود و شانزده سال بيشتر نداشت كه اسير شد. برخلاف قدرت و قواى جسمانىاش و برخلاف چهره جدى و مصمّش داراى روح بسيار لطيف بود. اهل ذوق و شور و شر و شعور بود. او ... اهل دعا بود و نيايش ... اهل راز بود و ستايش. شيطنتهاى معصومانهى دوران جوانى را هنوز با خود داشت، بسيار سختكوش و پرجوش و خروش بود. يادم مىآيد كه هر سال در ايام مباركه دهه فجر كه برنامههاى متنوعى در بخشهاى مختلف تدارك ديده مىشد، نمايشهاى ورزشى از جمله نمايش جودو كاران از تنوع بيشترى برخوردار بود. او نيز سهم چشمگيرى در اين نمايشها داشت. اغراق نكردم اگر بگويم در طول مدت ده الى دوازده روز در آن ايام، روزى چند نمايش به دور از ديد دشمن اجرا مىكرد و هر بار براى تشويق بچهها و ايجاد انگيزه بيشتر در آنان، حركاتى عمدتاً پرشى با ارتفاع و طول زياد انجام مىداد كه مجبور بود در موقع فرود آمدن با زانو و كمر خود را به زمين بكوبد. و اين ماجرا طى چندين سال اتفاق افتاد. فقط همين مقدار بگويم كه به دليل آن زحمات و از خودگذشتگىها، در حال حاضر از نعمت داشتن فرزند محروم است. ديگر از كه بگويم؛ از على وهابى استاد گرانقدر كونگفو كه در بذل جان و توان خويش براى آموزش اسرا لحظهاى درنگ نكرد و هم اكنون نيز در خدمت جوانان اين مرز و بوم است و يا از رضا ورسيده كه با تمام مجروحيتاش دست از آموزش برنداشت. از عبداللَّه مردك و امير افيشپور مربيان سبك بال بستكبال با تمام صفاى وجودشان بگويم يا از شهيد على اكبر شيخ الاسلام كه با تمام عشق و علاقه وافر به اسرار ورزش كاراته مىآموخت. او نيز از ميان ما رفت و با به جان گذاشتن دو خوشه گندم، ظلمت را شكافت و به لقاء دوست شتافت. از علىرضا ابراهيمى، حميدرضا سياهپوش و سجاد مصلح مربيان با متانت تكواندو بگويم كه هر سه با تعامل و وحدت رويّه خود را وقف اسرا كردند يا از محمد رضا رنگين كمان كه بچهها نه فقط به خاطر كونگ فويش، بلكه به خاطر اخلاق خوش و رفتار با متانتش او را دوست داشتند. از محمد حسن فرجى مربى و داور با استقامت فوتبال بگويم يا از عباس قهى مربى پرقدرت بوكس و يا از حميد طايفه نوروز، ذوالفقار طلوعى، حاج قاسم شعرباف و على عدنى پيش كسوتان كشتى زورخانه. بگذريم؛ قدر مسلم به دليل بضاعت مزجات و اطلاعات اندك و پرهيز از تطويل سخن، بسيارى از آن ستارگان درخشنده نامشان در لابهلاى اين سطور غايب ماند اما مرامشان و سلوك و كردارشان در فضاى جامعه اسلامى مان عطرآگين است. چه بگويم؛ زندگى با چنان شرايطى در مركز دايره خصم و با داشتن يك و نيم متر مسكن اجبارى و نه استيجارى!! براى هر نفر و در مقابل؛ صبر و پايدارى اُسرا، اميد و توكلشان، محبت و عواطفشان، ايثار و فداكاريشان، دگر خواهى و خودفراموشىشان و در يك كلام؛ اين همه هنرمندى در انسانيتشان اگر معجزه نبود پس چه بود؟ اگر به گزاف نگفته باشم، اسرا با گذر از عقلانيت نظرى به عقلانيت عملى كه برگرفته از باورها و ارزشهاى اصيل اسلامى است، با از خودگذشتگى و ايثار در آن محيط خفقانزا كه ذاتى دشمن كوردل بود، اين شايستگى را يافتند تا زندگى در هالهاى از سايه سار حكومت مهدى (عج) را براى چه صباحى تجربه نمايند. آرى؛ اين چنين زيستن و توفيق دركِ حضور آن سرو يگانه و آن ناخداى بحر مواج و آيت اميد و رايت حق و منجى عالم بشريت، غايت آرمان ماست. |
1392/4/8 |